سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فضیلتها چهارگونه اند : یکی از آنها حکمت است که قوامش اندیشه است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :157
بازدید دیروز :0
کل بازدید :14303
تعداد کل یاداشته ها : 17
103/7/20
6:51 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
farzad GH[0]
من یک مهندس کامپیوتر هستم. و آرزوی این را دارم که در آینده استاد دانشگاه شوم و به شدت در حال مطالعه هستم تا در آینده نه چندان نزدیک به آرزوی مورد علاقه ام برسم.ین وبلاگ قرار است برای پیشرفت علم و تکنولوزی باشد تا بتواند مطالبی مورد نیاز را تامین کند.البته این وبلاگ هنوز برنامه نویسی کامل روی آن انجام نشده ولی به ندرت می شود.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
اسفند 93[11]

 اشاره:

مقاله حاضر به منظور آشنایی اجمالی با عوامل تحول آفرین در غرب به رشته تحریر در آمده است. بر آن شدیم دریابیم چه عواملی محور و محتوای این تحولات را رغم زده؟ تا شناخت نسبتاً درستی از سیر تحولات غرب بدست آید. مطالعات غرب شناسی از خاستگاه‏های مختلفی انجام گرفته است، رویکردهای مطالعاتی را می‏توان بر حسب ابعاد ایدئولوژیک، فلسفی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی طبقه بندی نمود. در این مطالعه هدف ما یک نگاه چند بعدی به خاستگاه تولد و نقطه تحول و تبدیل وضعیت و دگرگونی غرب است، از این رو رویکرد ما مجموعه‏ای از رویکرد‏های تاریخی، اجتماعی و ایدئولوژیک است.

 

چکیده:

این مقاله کوششی است برای ردیابی راه طولانی و پیچاپیچی که انسان غربی در عصر تحولات تاریخ خود تا روزگار ما پیموده است.

عوامل بنیادی تکامل تاریخی، تقابل گرایشات اجتماعی، پیدایش بینشها و تفکرات، شرایط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، رویدادها موجب پیدایش تحولات و دگرگونی جامعه غربی شده کدام است؟ در اینجا سعی شده تا حد امکان برای این پرسشها جوابی ارائه گردد.

اما همچنان که از عنوان مقاله بر میآید. در اینجا رویدادها و مجموعه عوامل موثر در پیدایش رنسانس به طور مختصر بررسی شده­اند. هدف اصلی آن است با جوهر و ماهیت حقیقی مراحل متوالی تکامل تاریخی و گرایشات بنیادی پیشرفت گریز ناپذیر جامعه غربی بطور درست و صحیح و بدور از هرگونه پیشداوری آشنا شویم، تا بتوانیم در مواجهه با این پدیده از موضع فعال و نه منفعلانه برخورد نماییم و در تمدن سازی دینی که در دستور کار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است از تجربیات تاریخی گذشته درسها و عبرتهای لازم را آموخته و بکار گیریم.

 

 

قرون وسطا

برای شناخت صحیح علت پیدایش رنسانس باید گذشته و ظرفی که در آن رنسانس شکل گرفته بدرستی مورد بررسی قرار گیرد، زیرا پدیدههای نو مبتنی بر حوادثی شکل گرفتهاند که در گذشته ریشه داشتهاند.

قرون وسطا دورهای نسبتا طولانی از تاریخ غرب را در بر میگیرد. این دوره از سده چهارم میلادی آغاز میگردد تا سده چهاردهم یعنی تا عهد رنسانس ادامه مییابد.

«علی رغم این که برخی از نویسندگان و روشنفکران غربی علت اصلی ظلمانی بودن بخش اول قرون وسطا (بین 500 تا 1000 میلادی) در جهان غرب را ناشی از حضور دین و کلیسا در این دوران میدانند، آنچه در این قرون رخ داد بیش از آن که معلول حضور دین و کلیسا باشد نتیجه شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه اروپایی بوده است. مسیحیت در قرون اولیه میلادی به عنوان یک دین اخلاقی و کاملا معنوی و عرفانی ظهور کرد. با وجود این، مسیحیت، علاوه بر فقدان اصول راسخ و متقن اعتقادی و ایمانی، فاقد دو عنصر اساسی دیگر بود.

الف) مسیحیت برنامه منظم و فراگیری برای زندگی فردی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی جوامع بشری نداشت.

ب) مسیحیت از قوانینی که دخالت مستقیم در امور سیاسی را برای کلیسا توجیه کند بیبهره بود، بلکه برعکس، متون مقدس مسیحی شدیداً با برنامههای اجتماعی و سیاسی، معارض بودند. در این قرون، امپراتوری و سپس پادشاهی و در نهایت فئودالهای منطقه روم بودند که نقش تعیین کنندهای در تحولات فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برخوردار بودند. کلیسا و دین نیز که تشکیل حکومت و دخالت در امور سیاسی را از وظائف خود نمیدانست در خدمت نظام سیاسی و اقتصادی قرار گرفت و در واقع مشروعیت بخشی به این نظام را ایفا میکرد.»

رویدادهای مهم و تحول آفرین

در قرون وسطا، علاوه بر ظهور و نفوذ مسیحیت که از تأثیر قوی و پایداری در تحولات دینی و فرهنگی غرب برخوردار بوده است. حوادث مهم دیگری روی داد که در شکل گیری تحولات سیاسی، فرهنگی و فکری مغرب زمین در دورههای بعدی بی تأثیر نبود.

1ـ نفوذ فرهنگی اسلام در غرب قرون وسطا در سالهای 711 تا 1086 میلادی که با فتح اسپانیا به دست مسلمانان انجام گرفت.

2ـ جنگهای دویست ساله صلیبیها در خلال سالهای 1095 تا 1391 میلادی روی داد.[2] 

3ـ پیدایش روشنفکری غربی: تاریخ نگاران، قرن دهم و یازدهم را مبدأ شکل گیری کامل زندگی شهری بر شمردهاند. با وجود این، روشنفکری در قرن دوازدهم واقعا قابل تشخیص گردید.[3]

زمینههای پیدایش رنسانس در پایان سدههای میانه

در پایان سدههای میانه شرایط بوجود آمده اجتماعی موجب گردید تا روشنفکران برخلاف نظر اربابان کلیسا تعلیمات مذهب رسمی قرون وسطا را زیر سئوال بردند، در اصول و مبانی خدشه وارد کنند. این برخورد رفته رفته زمینه جدایی دین از صحنه زندگی و سیاست را فراهم ساخت، به غلط شایع شد که به انزوا کشاندن دین از صحنه زندگی و سیاست موجبات تکامل و پیشرفت علمی و صنعتی غرب را فراهم آورده در صورتی که واقعیت غیر از این بود.

در پایان سدههای میانه دین داری نوینی پدیدار شد که حاصل واکنش جامعه به زیاده طلبی اربابان کلسیا بود این دین داری نوین به جای پرداختن به مباحث کلامی تاکید بر شرکت در مراسم دینی، کمک به بیچارگان، آموزش کودکان و نگارش رسالههای دینی می­کرد چنین نظامی که توسط گرهارت هلندی پایه گذاری شد. البته بهترین نمونه و الگوی دین داری نوین را میتوان در نوشته توماس اکمپیس تحت عنوان تأسی به مسیح جستجو کرد.[4]

 

رنسانس عصر دگرگونی ژرف و نقطه عطف در حیات مادی انسان معاصر

پایان سده میانی آغاز دوران جدیدی بود که میتوان آنرا عصر دگرگونی ژرف در اندیشهها و روشهای اندیشه سدههای میانی نامید. در واقع پیدایش این خیزش بزرگ (رنسانس علمی)، مادر تمدن و تکنولوژی موجود به حساب میآید لذا بررسی این نقطه عطف در حیات مادی انسان معاصر از اهمیت زیادی بر خوردار است.

رنسانس[5] اصطلاحا دورهای را گویند که در اواخر سدههای میانی و آغاز سده چهاردهم به وجود آمد و تا سده شانزدهم ادامه یافت، در واقع، رنسانس «نه یک دوره زمانی بلکه یک شیوه زندگی و تفکر بود که از طریق بازرگانی، جنگ و اندیشهها از ایتالیا به سراسر اروپا گسترش یافت.»[6]

« اما براستی چرا چنین شد و چه ضرورتی برای وقوع چنین انقلابی در چنین سطحی عمیق و تأثیر گذار وجود داشت؟ به بیان بهتر خاستگاه اجتماعی چنین تحولی ژرف چه بود؟ پاسخ به این سئوال با تأمل در ساختار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی قبل از رنسانس که از آن به قرون وسطی یاد میشود؛ قابل دسترسی است. درحقیقت شرایط پیچیده و دیکتاتوری مذهبی ـ سیاسی کلیسا و حاکمیت قشر مرفه که از سفره مسیحیت محرف ارتزاق میکرد و فشار روزافزون به عموم مردم خصوصا نخبگان جامعه باعث شد بذر مخالفت عملی در زمین جامعه آن روز کاشته شود.[7] به عقیده لوکاس، این دیدگاه که با رنسانس سپیده ویژگیهای مطلوب زندگی نوین دمید دیگر پذیرفته نمیباشد. وی میگوید: «اصطلاح رنسانس به جای آنکه بر نوزایی تمدن دلالت کند، تنها به معنای دگرگونیهای فرهنگی مهمی است که پس از 1300 م در ایتالیا رخ داده و تا پیش از 1600 به سایر بخشهای اروپا گسترش یافته است.»[8]

«به دیگر بیان، جرقه این آتش نه در محافل سیاسی و بدست سیاستمداران حراف بلکه در محافل هنری و بدست نقاشان، معماران، پیکر تراشان و شاعران آن ایام زده شد و در قالب یک اثر نقاشی، یک ساختمان بدیع و یا یک تندیس نوین تبلور یافت. این انقلاب خاموش در حال تکوین و گوش کلیسا از شنیدن صدای پای آرام اما سنگین آن ناتوان بود. در واقع مخالفت عملی نخبگان نسبت به وضع حاکم با نوعی دهن کجی هنری به ارزشهای غلط و رایج آن ایام شروع شده بود. شاید همین نخبگان نیز در اوان این اصلاح طلبی غیر رسمی نمیدانستند که چنین حرکتهایی اگر رنگ استمرار بخود بگیرد و با پی ریزی بنیانهای علمی و تصرف در مفاهیم راکد، همراه باشد؛ میتواند در بلند مدت بنیان تحجرحاکم را در هم شکند. هر چه بود بالاخره این اتفاق افتاد و بتدریج فلسفه علوم و سپس متدولوژی آن براساس دیدگاهی مادی گرایانه پی ریزی شد و سپس با استقرار این مبانی، روش تولید علوم کاربردی مادی رخ نمایاند و توانست بر پایه این مبنا، سه بنای علوم نظری، تجربی و کاربردی را که هنوز به صورت آکادمیها و دانشگاههای معاصر سازمان دهی نشده بود؛ پی ریزی گردد.[9]

 

عوامل موثر و فرآیند شکل گیری رنسانس

در رابطه با این تحول آرام، عمیق و گسترده علمی توجه به چند نکته مهم ضروری است که میتوان از آنها به عنوان عوامل و ویژگی­های رنسانس یاد کرد.

 

1ـ تأثیر پذیری رنسانس از شکوفایی علوم در مشرق زمین

با کمی دقت معلوم میشود که شروع این خیزش علمی در مغرب زمین دقیقا همزمان با اوج شکوفایی علوم مشرق زمین بود که شدیدا و مستقیما تحت تأثیر هفت قرن حاکمیت مسلمانان در منطقه وسیعی از جهان و طی سه قرن جنگهای خونین صلیبی صورت گرفته بود. از این رو هیچ عقل سلیمی نمیتواند تأثیر دانشمندان مسلمان اسلامی را بر حرکت علمی مغرب زمین انکار کند. در واقع بخشی از مخالفت عملی نخبگان غرب با حاکمیت کلیسا در آن زمان ناشی از نوعی عقده درونی بود که خود را از دوران شکوفایی علوم و تمدن مشرق زمین، تعامل ناخواسته فرهنگی با دیار شرق بود که فضای دیگری از معاش و معاد را فراروی ایشان گشود.

تاریخ نویسان غربی در خصوص تأثیرگذاری کشور گشایی مسلمانان بر فرهنگ اروپا و تأثیر پذیری از فرهنگ اسلام در جنگهای صلیبی چنین میگویند:

«سلطه سیاسی کشورهای عرب در قرنهای هشتم، نهم و دهم به ویژه در نواحی مرکزی خلافت و شبه جزیره اسپانیا و پرتغال، با پیشرفتهای عظیم فرهنگی توأم بود. علم با گامهای غول آسا به پیش رفت و باعث تکامل تمامی آن چیزهایی گردید که از جهان باستان به ارث رسیده بود.

دست آوردهای علمی این دوره، مخصوصا در رشتههای ریاضیات، نجوم، پزشکی، تاریخ و جغرافیا چشم گیر بود. اعراب، برخی از کشفیات چینیها نظیر قطب نما، کاغذ و باروت را به اروپا منتقل کردند. آنها با این که بخش اعظم فلسفه خود را از گذشته به ارث گرفته بودند، تحت تأثیر تعالیم مذهبی اسلام، در این زمینه به پیشرفتهایی قابل ملاحظه دست یافتند. فلسفه اسلامی، با وجود ماهیت مذهبی اش، جنبههای خردگرایانه داشت.

اعراب به پیشرفت فن دریانوردی، استراتژی نظامی، صنایع و معماری نیز کمک کردند. ادبیات اسلامی با کارهای نویسندگانی چون «ابن اسحاق» و «طبری» رونق گرفت و در کشورهای خاورمیانه و ایران، شاعرانی بزرگ نظیر فردوسی و خیام به جهان عرضه کرد.[10]

«هر چند جنگهای صلیبی به هدف سیاسی مورد نظر شوالیههای اروپایی منجر نگردید، ولی برای فرهنگ اروپا نتایجی مهم در بر داشت. اروپاییها با فرهنگ پیشرفته شرق آشنا شدند و روشهای پیشرفته کشاورزی و فنون صنعتی را که در آن مناطق امری عادی به شمار میرفت، آموختند.[11]

 

2ـ انسان گرایی (اومانیسم)

آغاز عصر سرمایه داری با پیدایش یک نهضت فکری و فرهنگی به نام رنسانس مشخص میشود. رنسانس یا عصر انسان گرایی، با پیدایش شیوه جدید تولید سرمایه داری و طبقه بورژوازی توأم بود. پیشرفت و گسترش اقتصادی، ضربهای مرگبار بر پیکر فلسفه قرون وسطا که کلیسای کاتولیک مدافع آن بود وارد آورد. این فلسفه میکوشید تمام امیدهای انسان به استقرار نظام عادلانه اجتماعی را به آن دنیا موکول کند، و به او میآموخت که انسان در جریان عمر فانی خود فقط باید به خداوند امیدوار باشد. اما بورژواهای کارخانه دار، فقط به نیرو، ابتکار و فعالیت خویش متکی بوده و فلسفه اومانیستی هم انسان را محور اصول خود قرار داده بود. عنوان رنسانس که به دوره گسترش فلسفه اومانیستی در سراسر اروپا اطلاق میشود، نشان میدهد که این دوره، دوره «تجدید حیات» فرهنگ کلاسیک بود. انسان گرایان، دست آوردهای بزرگ علمی و مخصوصا دست آوردهای هنری یونانیان و رومیان را از نو کشف کرده و به تقلید از آنها پرداختند و مخصوصا کار را از همان جا که آنها رها کرده بودند، ادامه دادند.

نخستین جوانههای فرهنگ اومانیستی در ایتالیا سر برآورد و بلافاصله سریعا در سراسر اروپا پیشرفت کرد. یکی از مهمترین عواملی که به اشاعه این فرهنگ نو کمک کرد، کشف چاپ در اواسط قرن پانزدهم توسط «یوهان گوتنبرگ» آلمانی بود.

بزرگ ترین شخصیتی که در خط الرأس فرهنگ مذهبی قرون وسطا و فرهنگ جدید اومانیستی ظاهر شد «دانته آلیگیری» (1321-1265) شاعر فلورانسی بود. او منظومه مشهور «کمدی الهی» را به زبان ایتالیایی نوشت و این اهمیت بس حیاتی داشت. در قرن چهاردهم و پانزدهم، شعور ملی در بسیاری از کشورها تشکیل شده بود و نویسندگان انسان گرای با وجود تسلط شان بر زبانهای باستانی و با وجود این که تمام مقالات علمی خود را به زبان لاتین مینوشتند، برای نوشتن آثار ادبی به زبان بومی خودشان متوسل میشدند.

آثار نویسندگان انسان گرای، انعکاسی از جنبههای گوناگون زندگی اجتماعی آن زمان بود. مضامین آثار آنان غالبا از موضوعات زمینی انتخاب میشد نه آسمانی، و قهرمانان آنها نیز مردم عادی بودند نه شوالیههای تخیلی. از جمله شاعران، نویسندگان و نمایشنامه نویسان این دوره که شهرتی جهانی به دست آوردند، باید از «فرانچسکو پترارک» و «جیووانی بوکاچیو» در ایتالیا، «فرانسوا رابله» در فرانسه، «اولریخ فون هوتن» در آلمان، «اراسموس روتردامی» در هلند، «میگوئل سروانتس» در اسپانیا و «ویلیام شکسپیر» در انگلستان نام برد.

عصر رنسانس، عصر شکفتگی هنر نیز به شمار میرود. نقاشان و مجسمه سازان پیرو اصول رئالیستی، صادقانه دنیای اطراف خود را مجسم کرده زیبایی جسم انسان و لطافت روح او را میستودند لئوناردو داوینچی، میکل آنژ، رافائل، تیسیان، ولاسکه، رامبرانت و دیگران.

عصر رنسانس، در عین حال، عصر اکتشافات بزرگ علمی بود. اومانیستها برخوردی تجربی با جهان داشتند و دانشمندان همین دوره بودند که شالوده علوم طبیعی معاصر («کاردانو» و گالیله)، مکانیک (لئوناردو داوینچی و گالیله)، نجوم (کوپرنیک و گالیله)، تشریح و فیزیولوژی («وسالیوس» و «هاروی») و تبیین مادی طبیعت (فرانسیس بیکن و جوردانو برونو) پی ریزی کردند.

در زمینه سیاست، اومانیستها مدافع قدرت دولت متمرکز بودند زیرا این دولت، حفظ نظم و قانون را تضمین میکرد. آنان به کلیسای کاتولیک که میگفت نظام فئودالی، درست مانند جهان به طور کلی توسط خداوند آفریده شده است و بنابراین هرگونه اعتراض به نظام موجود در حکم گناه میباشد، حمله میکردند.

ـ اصلاح و بازسازی دین

از دیگر عوامل شکل گیری و ویژگی رنسانس اصلاح دین مسیحیت و حاکمیت کلیسا بود.

«بسیاری از کشورهایی که در مسیر تکامل سرمایه داری گام نهاده بودند، اصلاحاتی در کلیسا به عمل آوردند. آنها با کلیسای کاتولیک رم قطع رابطه کردند، پاپ را به عنوان رهبر کلیسا نپذیرفته و او را نیز تابع فرمانروایان وقت، پادشاهان، شاهزادهها یا حکمرانان شهرها دانستند و تعالیم کلیسا را با منافع بورژوازی سازگار کردند. «ژان کال ون» یکی از رهبران عمده اصلاح دین بود و معتقد بود که بازرگانان و کارخانه داران ثروت مند باید به رستگاری در آن دنیا مطمئن باشند، ولی کارگران با وجدان هر چه تمام تر برای اربابان شان کار کنند چون فقط با چنین کاری است که خواهند توانست به افرادی ثروت مند و مرفه تبدیل شوند. کالون از بردگی و استعمار و تمام شرارتهای دوران تجمع اولیه سرمایه دفاع میکرد.

تمام کشورهایی که اقتصادی پیشرفته داشتند مذهب پروتستان را پذیرفتند. این مذهب جدید، در بخش اعظم اروپا پذیرفته شد؛ مذهب جدید به شکل تعالیم لوتر در کلیسای لوتری آلمان بود و از حکومت شاهزادگان حمایت میکرد، یا به شکل تعالیم «زوینگلی» مصلح سویسی که تعالیم خود را با منافع بازرگانان شهری و بورژوازی صنعتی مطابقت داده بود.

تمام کوششهای کلیسای کاتولیک برای بدست آوردن قدرت پیشین، بی نتیجه ماند. سلسله «ژزویت ها» که در سال 1540 تأسیس شده بود، با وجود ماهیت اخلاقی، تیز هوشی و نفوذ زیرکانه اعضای آن، فقط در چند کشور (آلمان، لهستان، لیتوانی) توانست گوسفند گم کرده ره را پس از مدتی سر گردانی در بدعت گذاری (یا اصول مذهب پروتستان) به گروه مؤمنان باز گرداند.[13]

 

4ـ نو اندیشی و ساختار شکنی

این برداشت که انقلاب رنسانس اساسا هیچ دستاورد مثبی برای بشریت در بر نداشته، اشتباه است و این برداشت نیز که این خیزش علمی، در نهایت به یک حرکت عمیق فرهنگی منجر شد و توانست بنیان نظامهای سیاسی سراپا ظلم را نابود کند به غایت خطا و دور از انصاف است. شاید مهم ترین دستاوردهای این تحول در ساختار اجتماعی جوامع را بتوان در نو اندیشی هدف مند و ساختار شکنی خرد گرا خلاصه کرد.

در واقع رنسانس از یک سو به ساختار حاکم جواب منفی داد و از سوی دیگر توانست تمامی داربستهای یک انقلاب اجتماعی را در سطحی وسیع از جهان به خوبی بنیان نهد. قطعا پیش از رنسانس نیز حرکتهایی ضعیف و غیر قاعده مند از سوی اقشار مختلف مردم به مخالفت با ساختار حاکم صورت گرفته بود؛ اما هیچ گاه دو خصوصیت خردگرایی و نو اندیشی را توأمان در بر نداشت. همین ویژگیها بود که امروزه نیز ورد زبان قشر روشنفکر مآب جوامع دیگر میباشد و همواره از آن جهت مخالفت با ساختار جامعه خود بهره میجویند.

 

5ـ مرزبندی میان دو حوزه عقل و دین

بسیاری از پیش تازان رنسانس و خواص جامعه آن روز، موحد و دارای اعتقادات مذهبی بودند. شاید یکی از بزرگ ترین دغدغههای این افراد قربانی شدن مذهب، در مذبح کلیسا بود؛ لذا عزم خود را برای انهدام این تفکر، که با تقدس خود ساخته نیز همراه بود؛ جزم کرده بودند. در عین حال که از این حقیقت مسلم نیز نمیتوان چشم پوشی کرد که جهت گیری بعدی انقلاب رنسانس، نه مبتنی بر اعتقادات توحیدی بلکه براساس نگرش عمدتا مادی و از زاویه تنگ دانشهای نظری، تجرتی و انسانی تماما از صبغه غیر الهی برخوردار شد.

در حقیقت خواص موحد در آن زمان به خوبی شاهد بودند که دین حاکم نمیتواند پاسخ گوی نیازهای بشری، خصوصا در بعد نظام معاش جامعه باشد؛ لذا عملا یک مبارزه منفی از درون قشر هنرمند بر علیه روابط حاکم شروع شد. شاید بهترین تعبیری که برای دین مورد ادعای کلیسا جایز باشد عبارت دین حداقل است. به این معنا که برداشتهای دینی تنها میتواند بخشی از نیازهای انسانی را که نوعا معطوف به امور معنوی است پاسخ گو باشد؛ اما خود را موظف به اداره عینی جامعه نمیداند.

ویل دورانت در این باره چنین میگوید:

«در اینجا راه از عقل نظری بدون ایمان دینی به سوی ایمان دینی بدون عقل نظری است. ولتر چکیده عصر روشنگری و دایره المعارف و قرن عقل بود. هیجان گرم فرانسیس بیکن، تمام اروپا را (بجز روسو) قانع و مطمئن ساخته بود که عقل و منطق میتواند تمام مسائل را حل کند و «استعداد کمال بی پایان» انسان را روشن سازد. کوندورسه در زندان «جدول تاریخ پیشرفت ذهن انسانی» را در 1793 نوشت. این کتاب اعتماد عالی قرن هیجدهم را به عقل و علم نشان میدهد و برای مدینه فاضله راهی جز تعلیم عمومی نمی­شناسد. حتی آلمانیها صلب و محکم نیز مرد روشنفکری مانند کریستیان وولف و نویسنده امیدوار خوش بینی مانند لسینگ داشتند. پاریسیهای سبک روح این عقل متأله را در «ربه النوع عقل» به شکل زن دلفریب برزن و کوی مجسم کردند.

این ایمان به عقل در اسپینوزا بنای با شکوهی از منطق و هندسه ساخت: جهان یک دستگاه ریاضی است و میتوان آن را به برهان و قیاس از روی اصول مسلمه از پیش شرح و وصف کرد. مسلک عقلی بیکن در هابز به شکل یک الی دو مادیگری آشتی ناپذیر در آمد؛ چیزی جز «جزء لایتجزی و خلأ» وجود ندارد؟ از اسپینوزا تا دیدرو، اجزاء متلاشی شده ایمان در پشت سر عقل پیشرو پراکنده بود: اصول کهن یکی پس از دیگری از میان میرفت؛ کلیسای گوتیک عقاید قرون وسطا با جزئیات لذت بخش و عجیب و غریبش در هم میریخت؛ خدای باستانی با خانواده بوربونها از تخت سلطنت فرود میآمد؛ بهشت جای خود را به آسمان و فضا میداد و دوزخ فقط یک کلمه هیجان انگیز محسوب میشد.

هلوسیوس و اولباک کفر و الحاد را چنان باب روز کردند که حتی کشیشان نیز به آن متمایل گشتند؛ لامتری برای فروش این کالا به آلمان رفت تا تحت عنایت و توجه پادشاه پروس بازارش را رونق دهد. هنگامی که در سال 1784 لسینگ به یاکوبی گفت که از اسپینوزا پیروی میکند و بدین ترتیب او را مات و مبهوت ساخت، خود نشانه این بود که عقل پیروزمند به اوج خود رسیده و ایمان و دین به حضیض افتاده است.[14]

نتیجه این نگرش، انزوای دین در عرصه اجتماع و محدود کردن حاکمیت دین به امور فردی و معنا کردن مذهب به رابطه فردی میان انسان و خدا بود. این مهم، از یک طرف معلول کج اندیشی کلیسا و نیز حاکمیت اسلام تحجّر بر بخشی وسیع از جوامع اسلامی و از طرف دیگر معلول توسعه قلمرو علوم جدید و تعّدی به حریم وظایف و اختیارات دین بود.

متأسفانه امروزه نیز این نگرش نسبت به تعالیم الهی در جوامع اسلامی حکم فرماست و هر جا که از سرپرستی عینی جامعه و رسیدگی به نظام معاش مردم سخن گفته میشود؛ بلافاصله تمامی نگاهها متوجه علم و حاکمیت آن میگردد. در واقع یک نوع مرزبندی رسمی میان وظیفه دین با وظیفه علم حتی در جوامع اسلامی نیز بچشم میخورد که کمترین ضایعه آن، ایجاد شکاف میان دو حوزه اعتقاد و عمل شهروندان جامعه میباشد. این تناقض رفتاری نسبت به باورهای دینی، روح افراد را در منگنه بلاتکلیفی گرفتار کرده و نهایتاً آنها را به این گرایش غلط میرساند که؛ اصولا دین از توان مندی لازم برای اداره جامعه برخوردار نیست. شاید این بزرگ ترین اتهامی باشد که امروزه غالبا از سوی روشنفکران علم گرا و مذهب گریز بر پیکره دین وارد میشود و البته مادامی که نگرش ما به دین، از پوسته روئین آن که به احکام، اخلاق و عرفان فردی معطوف است فراتر نرود و برای دین الهی در ارائه پیش فرض­های اصلی علوم مورد نیاز جامعه و بنیان سازی معادلات کاربردی، بر اساس آموزههای دینی، نقشی قائل نشویم و کماکان همان مرزبندی پر رنگ اما نا صحیح را میان علم و دین پذیرا باشیم و از ضرورت هماهنگی میان فلسفه و علم و دین یا از عرفان، برهان و قرآن (با محوریت دین و قرآن) سخن نگوئیم، جامعه خود را در مسیر ایجاد تمدن جدید اسلامی قرار نداده و با تفاوت نه چندان زیاد، خود را به جامعه جهانی و سرنوشت محتوم آن الصاق کرده ایم. این پایان راه آن دسته از جوامع اسلامی است که نمیخواهند و یا نمیتوانند مبتنی بر کلمات وحی آینده دیگری را برای شهروندان خود رقم بزنند.